
وقتی شولتز نیاز دارد چیزی را تمیز کند، که چیز غیرمعمولی است، از اسپری ها یا تمیز کننده ها استفاده نمیکند. او یک حوله کاغذی را خیس کرده و با زحمت تمیزش میکند. اگر لباسهای او بوی سیگار یا گربه بدهند، او متوجه نمیشود یا اصلا اهمیت نمیدهد.
او توضیح داده است که چرا سرنخها و پاداشها قدرتمندتر از بقیه هستند و یک نقشه راه علمی تهیه کرده است که توضیح میدهد چرا پپسودنت یک محصول بسیار پرفروش بود، چگونه بعضی از رنگهای ورزشی و رژیمهای غذایی میتوانند عادتها را به سرعت تغییر دهند و در نهایت چه کاری میبایست کرد تا فبریز به فروش برسد.
در دهه 1980، شولتز بخشی از گروه دانشمندانی بود که روی مغز میمونهایی مطالعه میکردند که در حال یادگیری کارهای خاصی نظیر کشیدن اهرمها یا باز کردن قالبها بودند. هدف آنها این بود که بفهمند چه بخشهایی از مغز مسئول یادگیری کارهای جدید هستند.
او ادامه داد: «چند تا از میمونهایی که ما تحت نظر داشتیم، عاشق آب سیب بودند و میمونهای دیگر عاشق آب انگور، به همین دلیل من در فکر بودم که در سر این میمونهای کوچک چه میگذرد. چرا دو پاداش متفاوت، مغز را به به دو شیوه مختلف تحت تأثیر قرار میدهند؟»
با این وجود شولتز به جای موشها به میمونهایی مثل جولیو، بوزینه ای هشت پوندی با چشمهای فندقی، علاقه داشت که الکترود خیلی ظریفی در مغزش کار گذاشته شده بود و به شولتز این امکان را میداد تا هر فعالیت عصبی که در مغز او اتفاق میافتاد را مشاهده کند.
هنگامی که شکلی ظاهر میشد، اگر جولیو اهرم را لمس میکرد، یک قطره آب شاه توت از طریق لوله ای که از سقف آویزان بود و به لبهای میمون میرسید، به پایین میریخت. جولیو آب شاه توت را دوست داشت.
هنگامی که میمون با تعداد زیادی تکرار فهمید که شکلهای روی صفحه سرنخی برای یک روتین اهرم را لمس کن هستند که نتیجه اش یک پاداش آب شاه توت است، با شدت لیزر مانندی به صفحه مانیتور خیره شد.
او تکان نمیخورد. وقتی موج زردی ظاهر میشد، او به سمت اهرم میرفت. وقتی خط آبی خودش را نشان میداد، او میپرید و به اهرم چنگ میزد و هنگامی که آب میوه میرسید، با رضایت لبهایش را میلیسید.
شولتز در یک ایمیل به وضوح گفته است: «نمیتوانیم درباره لذت و خوشحالی صحبت کنیم، چون ما احساسات یک حیوان را نمیدانیم. سعی میکنیم از ادعاهای بدون مدرک و دلیل دوری کرده و وفقط به واقعیتها نگاه کنیم.»
این بدان معنا است که هر کسی که تا به حال یک میمون، یا یک انسان سه ساله را دیده باشد، میداند که با دریافت مقداری آب میوه نتایجی بسیار شبیه به خوشحالی مشاهده خواهد شد.
سپس شولتز این آزمایش را تنظیم کرد. قبل از این، به محض اینکه جولیو اهرم را لمس میکرد، آب میوه را دریافت میکرد. حال، گاهی اوقات حتی اگر جولیو کارش را به درستی انجام میداد، جایزه اصلا نمیرسید یا بعد از کمی تأخیر میرسید یا این که با آب مخلوط میشد، طوری که فقط نیمی از شیرینی سابق را داشت.
اما وقتی در میمونی عادتی ایجاد میشد - وقتی که مغزش پاداش را پیشبینی میکرد - پرت کردن حواسش، او را به طمع نمی انداختند. حیوان همانجا مینشست، مانیتور را نگاه میکرد و بدون توجه به پیشنهاد غذا یا یا فرصت بیرون رفتن، بارها و بارها اهرم را فشار میداد.
این پیشبینی و حس تمایل و اشتیاق آنقدر شدید بود که میمونها به صفحه های مانیتور میچسبیدند، همانطور که یک قمارباز مدت طولانی بعد از اینکه برده ایش را از دست میدهد، اسلات بازی میکند.
صرف نظر از این که این یک عادت است یا خیر، وقتی ما چیزی را که انتظار داریم دریافت نمیکنیم، احساس ناامیدی میکنیم، که این را خطای منفی پیشبینی مینامیم تفاوت منفی بین چیزی که انتظار داشتیم و چیزی که دریافت میکنیم.»
برای مثال محققی در کورنل وقتی که دید جای غرفه های سینابون چگونه در فروشگاههای بزرگ تعیین میشوند، دریافت که اشتیاق و تمایل به غذا و بو با چه قدرتی میتوانند بر رفتار تأثیر بگذارند.
بیشتر فروشندگان غذا دکه های خود را در محوطه های غذا مستقر میکنند، ولی سینابون سعی میکند مغازه هایش را دور از غرفه های دیگر جای دهد. چرا؟ چون مدیران سینابون میخواهند بوی رولت های سینامون بدون وقفه به سمت ورودیها و اطراف کنجها و گوشه ها برود تا خریداران ناخودآگاه هوس رولت کنند.
تا زمانی که یک مشتری به سمت گوشه ها برود و مغازه سینامون را ببیند، آن هوس و تمایل یک هیولای غرنده در سر اوست و او بدون اینکه فکر کند دستش را به سمت کیف پولش میبرد. چرخه عادت در حال چرخیدن است چون حس تمایل بروز کرده است.
برای مغز تنها دیدن سیگارها کافی است تا هوس مقدار زیادی نیکوتین کند. اگر نیکوتین نرسد، این تمایل و هوس افزایش مییابد تا زمانیکه فرد سیگاری بدون اینکه فکر کند دستش را به سمت مارلبرو میبرد.
اگر آن انتظار برآورده نشود میتواند افزایش یابد تا جایی که یک جلسه، پر از مدیران هیجان زده ای باشد که زیرمیز، بلک بری هایشان (برند گوشی) که در حال زنگ زدن هستند را چک میکنند، حتی اگر بدانند این احتمالا آخرین نتایج فوتبال فانتزیشان است.
از طرف دیگر اگر فردی زنگ زدن را غیر فعال کند - و در نتیجه، سرنخ را حذف کند - میتواند ساعتها کار کند، بدون اینکه به چک کردن پیامکهای دریافتی اش فکر کند.
دو محقق در دانشگاه میشیگان نوشته اند که بویژه عادتهای قوی، واکنشهای اعتیاد مانندی تولید میکنند، طوری که «خواستن به صورت تمایل وسواس گونه ای بروز مییابد»که میتواند «حتی با وجود مواجهه با بازدارنده هایی قوی نظیر از دست دادن اعتبار، شغل، خانه و خانواده»مغز ما را به انجام کارهای غیرارادی وادار کند.
اگر ما نسبت به پیشبینی مان آگاه نباشیم، همانند خریدارانی هستیم که به دور و بر میروند، گویی نیرویی نامرئی آنها را به سمت سینابون میکشد.
0 نظر