
احمد فرنیا بعدها به رادیو امد و به نام «فراز» به اجرای نقش پرداخت. علی زرندی یا همان شاباجی خانم معروف آموزگار و دبیر و بازرس وزارت فرهنگ و بالاخره مدیر مدرسه شد. جلال در تماشاخانه تهران امور اداری را به عهده گرفت و محسن دولو روزگاری به عنوان پرکارترین کاریکاتوریست یکه تاز میدان شد.
در نمایش وکیل زبردست که ترجمه ای از آثار خارجی است دولو نقش مردی را به عهده داشت که تعداد زیادی گوسفند را که به امانت گرفته بود به نفع خودش فروخته و در دادگاه، در جواب سوالات قاضی صدای گوسفند درمی آورد.
نقش وکیل مدافع ار در وکیل زبردست من اجرا می کردم و «محسن ظهیرالدینی» صاحب اصلی گوسفندان بود که حرفش به جایی نمی رسید.
وقتی به دفتر دولو می رفتی بیشتر مطبوعاتی ها و به خصوص سردبیران و مدیران جراید را می دیدی که دست به دامن او شده اند و دولو از فراوانی کار نمی تواند سرش را بخاراند، با این حال کار کسی را لنگ نمی گذاشت و با کمی تأخیر عکس مورد نظر را به علاقمندان تحویل می داد.
جعفری از جایش تکان نخورد و همانطور اسلحه به دست باقی ماند. همسایه ها که صدای تیراندازی را شنیده بودند سراسیمه به داخل اطاق ریختند و تلفن ها برای خبر کردن آمبولانس به راه افتاد.
من همچنان کنار میز تحریرم ایستاده بودم و قدرت حرکت نداشتم. اولین پلیس که وارد دفتر شد اسلحه را از دست جعفری گرفت و پس از بازرسی بدنی او را خارج کرد. بعد آمبولانس آمد و احمد دهقان را که روی صندلی افتاده و به طرف جلو خم شده بود به بیمارستان 501 ارتش برد.
تمام این حوادث بیش از هفت یا هشت دقیقه بیشتر طول نکشید و به محض اینکه ضارب و مضروب را از اطاق خارج کردند تازه من به خودم آمدم و با صدای بلند شروع به گریه کردم.
وقتی «هویدا» در شرکت نفت بود و مجله تلاش را منتشر می کرد دولو با او سر و کار داشت و کشیدن کاریکاتورهای مجله را به عهده گرفته بود.
از قضا آن شب توانستیم در یک هتل گران قیمت غذا صرف کنیم ولی آخر شب به اصرار یکی از دوستان گذارمان به یک دکان عرق فروشی در چهارراه سید علی افتاد. در این دکه، هر شب افراد مختلف جمع می شدند که اکثراً کارمند دولت بودند و چند نفر از کاسب های محل هم در کنار آنها قرار داشتند.
آن شب وقتی ما در دکان «ادوارد» نشستیم و دستور «ودکا و سوپ سیرابی» دادیم یکی از کاسب کارها از آن طرف رستوان خطاب به دولو گفت آقا جون مگر شما وکیل مجلس نیستید؟ دولو در پاسخ او گفت نخیر، بنده کاریکاتورم. که البته منظورش این بود که من مدیر مجله کاریکاتور هستم.
جالب است که در بعضی موارد خود آقای وزیر یا وکیل اعتراضی ندارد ولی خانم ایشان به عنوان وکیل مدافع در مقام اعتراض بر می آید و برای روزنامه نویس و کاریکاتوریست خط و نشان می کشد. تنها کسی که گویا از کشیدن کاریکاتور شوهرش گله نداشته خانم «علی سهیلی» نخست وزیر اسبق است که فرانسوی و به قول معروف چشم و گوشش از این مسائل پر بود.
آن شب یک آقا که مست و لایعقل شده بود و صدای خنده هویدا و دوستانش را شنیده بود آمد جلو و پس از سلام و علیک با دولو دستش را روی شانه هویدا گذاشت و شروع کرد به تعریف کردن جوک های مبتذل، هیچکس نمی دانست این آقا کیست و چه سمتی دارد. همه خیال می کردند که او هم از بستگان مطبوعاتی و یا از میهمانان صاحب نام است وقتی مزاحمت های او بیشتر و بیشتر شد و با اشاره یکی از حاضران، متصدیان جشن او را از آن محل دور کردند معلوم شد «گارسن» هتل ونک است که در نوشیدن مشروب افراط کرده است.
شاید همین خصیصه بود که توانست دولو را به وکالت برساند. همچنین در شرایطی که امتیاز روزنامه توفیق لغو شده بود و روزنامه من، حاجی بابا از مرداد 32 در توقیف به سر می برد کاریکاتور توانست به عنوان تنها مجله فکاهی «البته غیر سیاسی» مدتی طولانی منتشر شود.
به یاد داردم همان زمان برای تجدید امتیاز حاجی بابا به وزارت کشور مراجعه کردم و اسناد و مدارک لازم را ارائه دادم، تمام اسناد را بررسی کردند و نظر موافق دادند و سرانجام گفتند که حالا بایستی صلاحیت شما مورد قبول مقامات امنیتی قرار گیرد که این شرط آخر در واقع به قول علما «تعلیق به محال» بود.
چهارشنبه شب ها، دکتر فاطمی یاران نزدیکش را به شام دعوت می کرد، همگی تا پاسی از شب می نشستند و می گفتند و با شوخی های جالب و نقل خاطرات گذشته وقت می گذرانیدند.
فاطمی آن روزها هنوز ازدواج نکرده بود و در آن خانه ییلاقی تنها به سر می برد. یک روز صبح محسن دولو سراسیمه و رنگ پریده به سراغ من آمد و مجله ای که در دستش بود نشانم داد و گفت تماشا کن چه کاری دستمان داده اند.
عنوان درشت صفحه اول مجله این بود دکتر فاطمی و یاران نزدیکش در خانه ییلاقی محسن دولو مشغول توطئه بر علیه حکومت ملی دکتر مصدق هستند. در داخل مجله، یک صفحه تمام به این مسئله اختصاص داشت و نام ینکپور نائینی «مدیر روزنامه خبر» و من و چند نفر دیگر از مدیران جراید به عنوان توطئه گر آمده بود.
اولین مشکل مسئله نان بود که گروهی از سردمداران که دارای دکانهای نانوایی متعدد بودند که با تبانی دولت های قبلی توانستند برای افتتاح دکان های نانوایی جدید دریافت «جواز» را شرط قرار بدهند تا افراد معمولی نتوانند در مناطق مختلف دکان نانوایی باز کنند و این کار در حوزه قدرت خودشان باقی بماند اما دکتر فاطمی که به تمام رموز این کار واقف بود به م حض آنکه قدم در کاخ گلستان گذاشت دستور داد تا جواز نانوایی ها لغو شود و هر کسی در هر کجا که می خواهد دکان نانوایی باز کند.
0 نظر