آن روزها که من مدیریت روزنامه سیاسی «بهرام» به صاحب امتیازی عبدالرحمن فرامرزی را بر عهده داشتم حاشیه خیابان لاله زار و استانبول محل آمد و رفت زنان و مردان شیک پوش و افراد سرشناس بود.
من «رهی معیری» را اولین بار در استانبول دیدم که با قد بلند و چشمان آبی لحظه به لحظه با دوستان و آشنایان سلام علیک می کرد و می خندید. «رضا محجوبی» برادر هنرمند «مرتضی محجوبی» نوازنده و آهنگساز نامی که یکی از برجشته ترین نوازندگان ویولن محسوب می شد هر روز در همین خیابان استانبول رفت و آمد داشت. بزرگانی چون «بنان» و «مجد» و خیلی از هنرمندان دیگر، گردش لاله زار و استانبولشان ترک نمی شد.
من «رهی معیری» را اولین بار در استانبول دیدم که با قد بلند و چشمان آبی لحظه به لحظه با دوستان و آشنایان سلام علیک می کرد و می خندید. «رضا محجوبی» برادر هنرمند «مرتضی محجوبی» نوازنده و آهنگساز نامی که یکی از برجشته ترین نوازندگان ویولن محسوب می شد هر روز در همین خیابان استانبول رفت و آمد داشت. بزرگانی چون «بنان» و «مجد» و خیلی از هنرمندان دیگر، گردش لاله زار و استانبولشان ترک نمی شد.

جلوی کافه قنادی «فرد» که نبش کوچه رفاهی واقع شده بود حدود ساعت یازده همه را می توانستی پیدا کنی. اصولاً بین ساعت 11 و 12 صبح لاله زار و استانبول غلغله بود و بعضی ها از دیگران می پرسیدند مگر این اشخاص کار و کاسبی ندارند.
در واقع اغلب دوستدران لاله زار و استانبول کارمند وزارتخانه ها و ادارت مختلف بودند ولی نزدیک ظهر، میز خودشان را رها می کردند و به بهانه های مختلف سری به «شانزه لیزه تهران» یعنی همان لاله زار و استانبول می زدند.
سال 1323 برای من و سال پر ماجرایی بود. در این سال روزنامه بهرام بیش از ده بار توقیف شد و من هر بار به کمک وکیل و یا دوستان سرشناسی که داشتم روزنامه را از توقیف خارج می کردم. آخرین بار دوستی که با بسیاری از هنرمندان مراوده داشت جلوی کافه قنادی فرد مرا با مرد جوان و خوش برخوردی آشنا کرد و گفت که او از هنرمندان است، تار خوب می نوازد و دو دانگ صدای گرم و مطبوعی دارد، اسمش «عبدالعلی وزیری» است.
وقتی با عبدالعلی وزیری رو به رو شدم به نظرم رسید که سالهاست یکدیگر را می شناسیم. به قول نویسنده کتاب «کاروان عشق» که نامش جهانگیر جلیلی بود و در جوانی به بیماری سل درگذشت، در اولین ملاقات مثل شیر و شکر با هم جوشیدیم. از همان روز وزیری خواست که او را «عبدل» صدا بزنم. عبدل شیک پوش و سرشناس، آن روزها خواننده ای را به رادیو معرفی کرده بود که بعدها به اوج اشتهار رسید، دلکش.
باری با پادرمیانی عبدل که با فرماندار نظامی وقت دوستی نزدیک داشت روزنامه بهرام آزاد شد، حالا دیگر بیشتر روزها من و عبدالعلی وزیری در خیابان لاله زار و استانبول با هم روبه رو می شدیم و او از کنسرت های ماهانه انجمن موسیقی ملی می گفت و اینکه در این ارکستر افراد نام آوری مثل بنان و حسین تهرانی و وزیری تبار و... شرکت دارند و استاد و رهبر ارکستر روح الله خالقی است که از شاگردان «کلنل علینقی خان وزیری» بوده. من از مدتها پیش با کلنل وزیری آشنا بودم، در دوران کودکی و نوجوانی من، کلنل وزیری صفحاتی منتشر کرد که در این صفحات خواننده ای به نام «روح انگیز» همراه با ساز وزیری آواز و تصنیف می خواند. چیزی که باعث بحث و گفتگوی فراوان شد سبک و روش خاص کلنل و اشاعه موسیقی مدرن او در آن شرایط بود که محیط هنری کم بضاعت آن زمانه را از خواب خرگوشی بیدار کرد.
گروهی از کار استاد استقبال کردند و گروهی دیگر که اکثراً دست اندرکاران موسیقی روز بودند و خود و حرفه شان را در خطر می دیدند به مخالفت با آن برخاستند. با وجود این صفحات کلنل وزیری گل کرد و به فروش رسید، مردم تنوع طلب که در جستجوی چیزهای تازه بودند به عنوان پشتیبان اصلی، کلنل و خواننده اش روح انگیز را مورد حمایت خود قرار دادند. کلنل توانست مدرسه عالی موسیقی را تأسیس کند و در این مدرسه بسیاری از هنرآموزان را با سبک و روش خودش تعلیم بدهد که این هنرآموزان بعدها هنرمندان بنامی شدند، عبدالعلی وزیری از منسوبان و یکی از اولین شاگردان کلنل علینقی وزیری بود.
اولین شبی که به دعوت عبدالعلی وزیری به انجمن موسیقی ملی رفتم جمعیت انبوهی را دیدم که در راهروها بی صبرانه قدم می زدند. هنرمندانی چون مجد، وزیری تبار و حسینعلی ملاح و خیلی های دیگر با دوستان وعلاقه مندان خودشان گپ می زدند، در میان مدعوین چهره های سرشناس سیاسی هم دیده می شدند، نمایندگان مجلسف وزرا و امرای ارتش.
عبدالعلی وزیری در میان عده ای زن و مرد محاصره شده بود، صدای خنده بلندش را از دور شنیدم و صبر کردم تا حرفش تمام شد، به محض آنکه مرا دید به طرفم آمد و گفت با من بیا. دنبالش رفتم، پشت صحنه مردی بلند بالا و لاغر اندام با عینک ذره بینی مشغول بررسی اوضاع بود و عجله داشت کنسرت را سر ساعت 8 بعدازظهر شروع کند. از میان نوازندگان حسین تهرانی را شناختم چون او هم از آشنایان خیابانی من بود و اغلب با دوستانش «عبدالله جهان پناه و محمد اسماعیلی» سر چهارراه مخبرالدوله می ایستاد و به قول خودش دنیا را سیاحت می کرد.
وزیری به طرف خالقی رفت و مرا با چند کلمه به او معرفی کرد. خالقی که سرش شلوغ بود تبسمی کرد و دستی داد و گذشت. راستش از این برخورد سرد یکه خوردم و عبدل که متوجه تغییر حالت من شده بود گفت که دستپاچه است و دلواپسی دارد وگرنه در مهربانیش شک و تردید نیست.
به سالن کوچک انجمن برگشتم و هنگامی که پرده به کنار رفت، برای اولین بار آن گروه هنرمند را یکجا و در حضور مردم دیدم که چطور نفس ها را در سینه مشتاقان حبس می کنند و با پنجه های سحرآمیز و نغمه های موزن سالن را به سکوت وامی دارند. آن شب عبدالعلی وزیری که «سولیست» کنسرت بود این شعر معروف را با آهنگی از خالقی خواند که من هنوز آن نوای خوش را در گوش جانم حس می کنم.
یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
داد خود را ز آن مه بیدادگر خواهم گرفت
نعره ها خواهم زد و در بحر و بر خواهم افتاد
شعله ها خواهم شد و در خشک و تر خواهم گرفت
وقتی کنسرت تمام شد مبهوت مانده بودم چون این کنسرت و آن سازها و آن صدا و بالاخره آهنگی که بر روی آن اشعار ساخته شده بود با آنچه تا آن روز شنیده بودم تفاوت زیادی داشت من صدای سازها را به وضوح می شنیدم، هر سازی جایی داشت و هر گوشه ای با حالت به خصوصی نواخته می شد. مسئله تنظیم آهنگ که امروز اهمیت فراوان دارد، در روزهای کودکی من به صورتی که متداول است وجود نداشت، ده نوازنده تا و ده نوازنده ویولن همان ملودی اصلی را می نواختند ولی خالقی از استادش کلنل وزیری آموخته بود که از سازها چگونه استفاده کند. شناخت دستگاه ها و گوشه های ایرانی و آشنایی با نت و ذوق و قریحه خدادادی خالقی را در سکوی بالاتر قرار داده بود. مردم به خصوص طبقه روشنفکر رفته رفته به این نکته پی می بردند که موسیقی اصیل ایرانی را با استفاده از تکنیک جدید هم می توان شنید و لذت برد و خالقی پس از استادش کلنکل کسی بود که در این راه گام برداشت و از اظهارنظرهای مخالف نترسید.
او سرود «ای ایران مرز پر گهر» را هم با استفاده از تکنیک جدید ساخت و می بینیم که این آهنگ با شعری از استاد «گل گلاب» همه دلها را تسخیر کرده و جاودانی شده است.
در تمام سالهایی که انجمن موسیقی ملی فعالیت داشت، من یکی از شرکت کنندگان پر و پا قرص کنسرت های آن بودم. برای من که از کودکی شیفته موسیقی بودم، خالقی در مکانی ایستاده بود که دسترسی به او امکان نداشت. در واقع شرم داشتم که وقتش را بگیرم و به دلایلی سر راهش سبز شوم اما دورادور شاهد کارهای تازه اش بودم. این آهنگ او در مایه افشاری با شعر رهی معیری و آواز بنان همیشه مرا منقلب کرده است.
ای آتشین لاله چون روی یار
بر آن دل خونین داغ که داری؟
سال 1340 وقتی به رادیو برگشتم خالقی ارکستر بزرگ گل ها را رهبری می کرد. نوازندگان و خوانندگان گل ها را شورای موسیقی به پیشنهاد خالقی از میان هنرمندان چیره دست و نام آوران آن زمان انتخاب کرده بود و سرپرست گل ها، داود پیرنیا، در مورد ضبط این برنامه وسواس عجیبی به خرج می داد.
شب هایی که خالقی برنامه داشت بچه ها (منظور هنرمندان و هنرپیشگان رادیو است) در لژ تماشاگران می نشستند و ساعت ها به تمرین آهنگ های جدید گوش می دادند. گاه تمرین ارکستر گل ها تا ساعاتی بعد از نیمه شب به طول می انجامید و من با وجود خستگی زیاد با کمال اشتیاق به حرکات موزون خالقی نگاه می کردم. شیوه کارش و رفتاری که با نوازندگان داشت مرا به یاد معلمی که در مدرسه ابتدایی داشتم می انداخت. آن مرد هم مثل خالقی بسیار جدی و سختگیر ولی مهربان بود. بسیاری از اساتید و نوازندگان سرشناس امروز، عضو ارکستر گل ها و در واقع شاگرد خالقی بودند که از محضر او استفاده می کردند.
خالقی سال های متمادی عضو هیأت مدیره انجمن فرهنگی ایران و شوروی بود و مجله «پیام نوین» به سردبیری او منتشر می شد. اوایل سال 43 در یکی از شماره های این مجله خواندم که دو کتاب و چند داستان کوتاه من به زبان روسی ترجمه و چاپ شده است. از خالقی خواستم که ترجمه روسی این کتاب ها را برایم تهیه کند چون به دلایل سیاسی رفت و آمدی با خانه فرهنگی ایران و شوروی نداشتم. خالقی با خوشرویی پذیرفت و موضوع را با مسئولان روسی در میان گذاشت و از آنها قول قطعی گرفت که کتاب های مرا از مسکو بخواهند و در اختیارش بگذارند اما مدتها گذشت و خبری نشد. کار به جایی رسیده بود که هر وقت خالقی به من برخورد می کرد در نهایت فروتنی پوزش می خواست، پوزش بخ خاطر گناهی که مرتکب نشده بود. ظاهراً رفقا به دلایلی حاضر به تسلیم نسخه های اصلی کتاب نبودند و این داستان یعنی تجدید تقاضای خالقی و خودداری روسها، برای من و دوستان به صورت جوک درآمده بود. آخرین بار که خالقی را دیدم با تبسمی تلخ سری تکان داد و گفت راستی که اینها مردمان عجیبی هستند.
خبر مرگ خالقی را یک روز در استودیو شماره هشت از دهان مرتضی حنانه آهنگساز و کمپوزیتور معروف شنیدم. روزی که حنانه آهنگ «برف میاد» را با شعر من و صدای «پوران» آماده می کرد ولی کمی به ضبط مانده به خاطر مرگ خالقی ضبط آهنگ متوقف شد و اعضای ارکستر در حیاط رادیو متأثر و بهت زده درباره مردی که خدمات شایانی به موسیقی ایران کرده بود صحبت می کردند. من، حنانه و چند نفر دیگر را دیدم که اشک می ریختند و از صفات برجسته و هنرش و شاهکارهایی که به وجود آورده بود می گفتند. به راستی که روح الله خالقی به کالبد موسیقی ما روحی تازه دمید. دو جلد کتاب «سرگذشت موسیقی ایران» یادگار گرانبهای اوست که مقام و عظمنت کارهایی را که انجام داده نشان می دهد.
ادامه دارد....
منبع: کتاب خاطراتی از هنرمندان
نویسنده: پرویز خطیبی
0 نظر
برای ارسال نظر، باید در سایت عضو شوید.