قصه شب: يک قدم تا عشق 16
10 اسفند 1391 , بازدید ها: 760
در حالي كه هنوز ريشه هاي خشم و حسادت نسبت به او در وجودم شعله مي كشيد با سردي [..]
10 اسفند 1391 , بازدید ها: 760
در حالي كه هنوز ريشه هاي خشم و حسادت نسبت به او در وجودم شعله مي كشيد با سردي [..]
9 اسفند 1391 , بازدید ها: 732
دلم مي خواست كه آنقدر قوي و محكم بودم كه مقابلش مي ايستادم و به او مي گفتم تو [..]
8 اسفند 1391 , بازدید ها: 661
سرد و بی تفاوت نگاهی به هر سه شان انداختم و گفتم: نگران نباشید کمی سر درد دارم، [..]
7 اسفند 1391 , بازدید ها: 705
باربد نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و گفت: خدا رو شکر نه ان شاءا... از فردا [..]
5 اسفند 1391 , بازدید ها: 1 009
و بعد رو به بچه های دیگر کلاس کرد و گفت:-آقایان و خانمها، طبق لیستی که در دست [..]
4 اسفند 1391 , بازدید ها: 658
فواد صندلی کنار تختم را کشید و در حالی که روی آن می نشست حرف مامان را ادامه [..]
3 اسفند 1391 , بازدید ها: 926
در حالی که می لرزیدم به ناچار با لحن مهربان تری گفتم: آقای آشتیانی شما که عکس [..]
2 اسفند 1391 , بازدید ها: 818
با شرمساری سرم را به صندلی تکیه دادم و با صدای آرام اما لرزانی گفتم: -لطفا نگه [..]
1 اسفند 1391 , بازدید ها: 648
با تعجب برگشتم و گفتم: -دعوت از طرف کی مامان در جوابم گفت -رویا و رعنا. زیر لب [..]
30 بهمن 1391 , بازدید ها: 585
استاد به او گفت: -بفرمایید آقای آشتیانی در دلم آشوب و طوفانی به پاشده بود، [..]
29 بهمن 1391 , بازدید ها: 1 044
یک روز پس از پایان کلاسها می خواستم به خانه بروم که یکی از بچه ها به طرفم آمد [..]
28 بهمن 1391 , بازدید ها: 981
در دل هزار بار خودم را لعنت کردم آخر این چه دعایی بود که به درگاه خدا کرده [..]
27 بهمن 1391 , بازدید ها: 773
باعجله گفتم: مامان من که نمی تونم به زور کسی رو دوست داشته باشم. همان بهتر که [..]
26 بهمن 1391 , بازدید ها: 868
و بعد بدون اینکه مهلتی برای حرف زدن به من بدهد تا او را قانع کنم خداحافظی سردی [..]
25 بهمن 1391 , بازدید ها: 1 275
شایان نگاه خاصی بهم انداخت و سپس رویش را به طرف فواد برگرداند و با طعنه گفت: [..]
24 بهمن 1391 , بازدید ها: 19
باد سرد پاییزی به صورتم تازیانه می زد، زیپ پالتویم را تا روی چانه بالا کشیدم و [..]
11 بهمن 1391 , بازدید ها: 689
نه به هیچ وجه. من باید این سوال را چند سال پیش از تو می کردم. اما من نمی توانم [..]
10 بهمن 1391 , بازدید ها: 819
مهتا اخمی کرد و گفت: دیبا تو چه ات شده؟ رفتن و تو تصمیمت برای ما محترم است. [..]
9 بهمن 1391 , بازدید ها: 878
نه فکر می کنم پدر دارد با ناصرخان حرف می زند. نگاه هردویمان به دالان خیره ماند. [..]
7 بهمن 1391 , بازدید ها: 697
نمی دانم مادرجان. من کسی را ندارم که برایم نامه بدهد. شما بگویید. از طرف دوست [..]