قصه شب: عطر نفسهاي تو 61
12 دی 1391 , بازدید ها: 747
بگویید مادرجان. عزیزم مهوش حالش بسیار خراب است. از کرده اش پشیمان است. دارد می [..]
12 دی 1391 , بازدید ها: 747
بگویید مادرجان. عزیزم مهوش حالش بسیار خراب است. از کرده اش پشیمان است. دارد می [..]
11 دی 1391 , بازدید ها: 683
یک صدا گفتیم: نه. چرا مادرجان؟ چرا نرفته اید سری به مهوش بزنید؟ مگر هنوز هم از [..]
10 دی 1391 , بازدید ها: 674
با عجله به سراغ مهتا رفتم و موضوع را به او گزارش دادم. با خوشحالی خنده ای کرد و [..]
9 دی 1391 , بازدید ها: 701
صبح روز بعد با عجله خود را به طبقه ی پایین رساندم مهتا و ناصرخان پشت میز نشسته [..]
8 دی 1391 , بازدید ها: 638
آن روز صبح کمی کنار ساحل قدم زدیم و بعد سوار بر ماشین به گردش در شهر پرداختیم [..]
7 دی 1391 , بازدید ها: 668
وای خدای من، نمی دانم چگونه باید این قلب یخی را گرم کرد. دختر بگذار خون گرم و [..]
6 دی 1391 , بازدید ها: 569
ماکان سکوت کرد و عذر خواست. بلاخره خستگی بر همه مستولی شد و قصد رفتن به رختخواب [..]
5 دی 1391 , بازدید ها: 752
این چه حرفی است که می زنی مهتا؟ دوست داشتن من نسبت به ماکان سالها پیش رنگ و بوی [..]
4 دی 1391 , بازدید ها: 820
به جاده ای فرعی پیچیدیم در سایه سار درختان گم شده بودیم. صدای پرنده ها ما را [..]
3 دی 1391 , بازدید ها: 674
صبح روز بعد همگی عازم سفر شدیم. ماکان با اتومبیل خودش می آمد و ما هم با اتومیبل [..]
2 دی 1391 , بازدید ها: 808
مهتا خندید و گفت: بگو ناصرخان. ما سراپا گوشیم. ناصر در حالی که دستی به طرف ظرف [..]
29 آذر 1391 , بازدید ها: 929
نه سرهنگ ماکان. پدر به همراه مادر چند روزی است که رفتهاند خانه ی خدا. گمان [..]
29 آذر 1391 , بازدید ها: 706
بالاخره مادر و پدر سرزده به خانه ی دایی خشایار رفتند و باری سنگینی از روی دوشم [..]
27 آذر 1391 , بازدید ها: 743
هفته ها گذشت و زخمهایم به دلیل رسیدی مادر و مهتا و به خصوص دایه ی مهربانم ترمیم [..]
7 آذر 1391 , بازدید ها: 788
الو بفرمایید. سلام آقا جان. چی شده دیبا جان؟ اتفاقی افتاده؟ آقاجان مهمان [..]
6 آذر 1391 , بازدید ها: 677
ساعتی بعد از خانه خارج شدم و به شرکت رفتم. از منشی سراغ آقای هاشمي را گرفتم. [..]
5 آذر 1391 , بازدید ها: 479
دخترک با ناباوری از جا برخاست و ميدانست هیچ بخششی در کار نیست، به همین دلیل [..]
4 آذر 1391 , بازدید ها: 422
با خندهای کریه گفت: من چم شده یا تو که فکر ميکنی من احمق هستم؟ اجاق کور آشغال [..]
3 آذر 1391 , بازدید ها: 872
مهتا سر به سرم ميگذاشت و تا مسیرخانه یک بند ميخندید. پریا هم با دیدنم به [..]
2 آذر 1391 , بازدید ها: 412
من و نازلی هر روز یکدیگر را ملاقات ميکردیم و با هم تبادل افکار ميکردیم. ماهها [..]