قصه شب: بامداد خمار 42
7 دی 1390 , بازدید ها: 503
یکی دوبار خواست نفس بکشد و حرفی بزند، صدایش بالا نمی آمد. بعد، یک دفعه مثل فنر [..]
7 دی 1390 , بازدید ها: 503
یکی دوبار خواست نفس بکشد و حرفی بزند، صدایش بالا نمی آمد. بعد، یک دفعه مثل فنر [..]
6 دی 1390 , بازدید ها: 517
((لابد می دانسته که دور از تو نان از گلویم پایین نمی رود!...)) و خندید. دندان [..]
5 دی 1390 , بازدید ها: 548
دیگر آب از سرم گذشته بود. در بندِ آبرو نبودم. می دانستم که پدر و مادرم دیگر غم [..]
2 دی 1390 , بازدید ها: 595
درختان چنار ردیف به ردیف اطراف حیاط صف کشیده بودند. آب حوض آرام بود و تموّجی [..]
30 آذر 1390 , بازدید ها: 657
مادرم با بی حوصلگی گفت: - برو دیگر، چه قدر پرچانگی می کنی! ولی تا قبل از غروب [..]
29 آذر 1390 , بازدید ها: 465
یعنی دل دیوانه من باید آن قدر سر به سینه خسته ام بکوبد تا خسته شود، آرام شود، [..]
28 آذر 1390 , بازدید ها: 439
حالا خواهرم دست چپ را زیر سر نهاده و بالای سر من خیمه زده بود: بیا و دست بردار [..]
26 آذر 1390 , بازدید ها: 463
خدا کند صدایم به آن سوی حیاط نرود. با تعجب نگاهم کرد: - پس سر قلیان کو؟ - الان [..]
26 آذر 1390 , بازدید ها: 307
پدرم رو به ا ایستاد و در حالی که با انگشت به سوی مادرم اشاره می کرد گفت: - نه [..]
23 آذر 1390 , بازدید ها: 605
یک نفر را زیر سر دارد؟...کی را؟ پدرم حال میر غضبی را داشت که با آرامش محکوم به [..]
22 آذر 1390 , بازدید ها: 825
کف پاهای پوشیده در جورابش روی زمین تقریباً به یکدیگر چسبیده بود و زانوهایش از [..]
21 آذر 1390 , بازدید ها: 602
اوّل صدای قدم های پدرم را از بیرونی شنیدم. بعد از مدّتی کوتاه لحن شگفت زدۀ او [..]
20 آذر 1390 , بازدید ها: 559
مادرم فریاد زد: خانم جان، محبوبه راست می گوید. چهار صباح دیگر می رود توی نظام و [..]
19 آذر 1390 , بازدید ها: 650
مادرم كه به خواهرم نگاه مي كرد، دستش از كمرش افتاد. اگر گلويش را هم فشار مي [..]
18 آذر 1390 , بازدید ها: 816
از شدّت نگرانی اشک به چشم مادرم آمده بود و خواهرم او را دلداری می داد: - دندان [..]
17 آذر 1390 , بازدید ها: 728
از مهارت خواهرم در دروغ سرهم کردن متحیر ماندم. او در همان حال که برای بق من [..]
16 آذر 1390 , بازدید ها: 452
بین نزهت، عاشقی که دست خود آدم نیست. من همه این حرف ها را بهتر از تو می دانم. [..]
15 آذر 1390 , بازدید ها: 545
«آره آبجي.» خواهرم چنگ به صورتش كشيد: «پس حرفهايتان را هم زده ايد؟ قرار و [..]
14 آذر 1390 , بازدید ها: 581
خواهرم مبهوت با دهان باز به من نگاه می کرد. دو سه بار پلک زد. شاید می کوشید از [..]
13 آذر 1390 , بازدید ها: 591
آهسته از پنجره کنار آمدم و به در اتاق نگاه کردم. به پرده های پولک دوزی شده که [..]