تو برادر من هستی چون انسانی ِ ما هر دو پسران یک روح مقدس هستیم ِ ما برابریم و [..]

من عشق می ورزم به خاطر زیبایی سرزمینم، و مردمش را دوست دارم به خاطر بیچارگیشان. [..]

نیروی محبت، در اعماق قلبم کاشته می شود و من، آن را درو کرده گندمش را دسته دسته [..]

از من به ياد داشته باشيد من به شما نمي آموزم كه ببخشيد بلكه مي آموزم كه بگيريد [..]

كاش چاه خشكيده و بي آب بودم. مردم در من سنگ مي انداختند. برايم سبك تر و دوست [..]

و چون شب در رسيد و دامن خود بر سر هستي كشيد به سوي آرامگاه زير درخت رز كه مادرش [..]

يكي از آنها در معبد خدمت خدا مي كردند، به نياز پيش او آمد و گفت: «اي معلم به ما [..]

و يك صبح كه خورشيد بالا آمده بود مريدي از آن سه نفر كه همبازي كودكي بودند پيش [..]

و روزي فرديس در باغ قدم مي زد و پايش بر سنگي لغزيد در خشم شد؛ سنگ را برداشت و [..]

يك صبح كه آسمان هنوز روشني نگرفته بود، آن جمع در باغ مي گشتند و در مشرقي كه در [..]

و آن روز كه در سايه درختان سپيدار نشسته بودند؛ يكي از آنان گفت: «اي معلم، من از [..]

با زن و آن نه نفر به راه افتاد، تا به ميانه بازار رسيد و با مردم، با دوستان و [..]

يك صبح كه در باغ قدم مي زدند زني بر آستانه در ظاهر شد همان زيبارويي كه پيامبر [..]

يكي از آنان گفت: «از آنچه اكنون در سينه ات در تب و تاب است بگو.» در او نگريست و [..]

مي خواست تركشان كند، و قدم در راهي كه به باغش منتهي مي شد بگذارد. باغي كه زماني [..]

كشتي كرانه را پيمود و به جزيره رسيد، و بار ديگر ميان قوم آشنايش ايستاد و از [..]

پيامبر، محبوب دلها؛ برگزيده اي كه دلش به انتظار ميعادش مي تپيد؛ در ماه اكتبر [..]

دستهایی که تاجی از خاشاک می سازند، برتر از دست خموده و بی حاصل است. حتی مقدس [..]

بزرگ مرد را دو قلب است: قلبي براي گريستن و قلبي براي انديشيدن. وقتي انسان دروغي [..]

آيا عجيب نيست كه مخلوقاتي بدون ستون فقرات، در صدفهايي، ايمن تر از ‌آنها كه ستون [..]