از من مي پرسيد که چگونه ديوانه شدم. چنين روي داد: يک روز، بسيار پيش از آن که [..]

اکنون شب فرا رسیده بود. و میترای پیش گو گفت مبارک باد این روز و این جا و روحِ [..]

آنگاه المیترا به سخن در آمد و گفت حال می​خواهیم از مرگ بپرسیم. و او گفت: شما [..]

آنگاه روحانی پیری گفت با ما از دیانت بگو. و او گفت: آیا من امروز از چیزِ دیگری [..]

آنگاه شاعری گفت: با ما از زیبایی سخن بگو. و او پاسخ داد: زیبایی را در کجا [..]

آنگاه زاویه​نشینی که سالی یک بار به شهر می​آمد، پیش آمد و گفت با ما از لذت سخن [..]

بخش «از دعا» را از کتاب «پیامبر و دیوانه» بخوانید. [..]

آنگاه يكي از پيران شهر گفت با ما از خوبي و بدي سخن بگو. و او پاسخ داد: از آن [..]

بخش «از سخن گفتن» از کتاب «پیامبر و دیوانه» اثر «جبران خلیل جبران» [..]

بخش «از دوستی» از کتاب «پیامبر و دیوانه» از «جبران خلیل جبران» [..]

بخش «از آموزش» از کتاب «پیامبر و دیوانه» اثر جبران خلیل جبران را با هم مرور [..]

آنگاه مردي گفت:با ما از شناخت ِ خويشتن سخن بگو. و او در پاسخ گفت: دل هاي شما در [..]

آنگاه زني به سخن در آمد و گفت:با ما از درد سخن بگو. و او گفت: درد شما شكستن [..]

بخش «از قانون» از کتاب «پیامبر و دیوانه» اثری از جبران خلیل جبران [..]

آنگاه یکی از داوران شهر برپاخاست و گفت با ما از جرم و جزا سخن بگو. و او درپاسخ [..]

آنگاه بافنده‌اي گفت با ما از پوشاك سخن بگو. و او پاسخ داد: پوشاك شما بيشتر [..]

آنگاه زنی گفت با ما از شادی و اندوه سخن بگو. و او پاسخ داد: شادی شما همان اندوه [..]

آنگاه برزيگري گفت: با ما از كار سخن بگو. و او در پاسخ گفت: شما كار مي‌كنيد تا [..]

آن‌گاه مرد توان‌گري گفت با ما از دَهش سخن بگو. و او پاسخ داد: هنگامي كه از مال [..]

[..]