مى نويسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، مرغى از هوا آمد و ميان سفره [..]

مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت... [..]

در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید... [..]

چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را [..]

یک دوست هميشه دوست شماست... [..]

تمام خیابانهاشلوغ بود، باران نم نم می بارید، هوا هم کمی سردبود... [..]

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت [..]

برصندلی چوبی نشسته بود و ژاکتی پشمی به تن داشت و چای مینوشید... بی خیال... [..]

پیامبری از کنار خانه ما رد شد. باران گرفت... [..]

روزى حضرت عیسى (ع) از صحرایى میگذشت. در راه به عبادت‏گاهى رسید که عابدى در [..]

یکی از صبح‌های سرد ماه ژانویه در سال ۲۰۰۷، مردی در متروی واشنگتن، ویولن [..]

[..]

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود... [..]

نجار پیری خودرا برای باز نشستگی آماده می کرد. روزی موضوع را با کارفرمایش درمیان [..]

ژاپنی ها عاشق ماهی تازه هستند، اما آب های اطراف ژاپن سال هاست که ماهی تازه [..]

داستانی است تاریخی مبنی بر اینکه ملاقاتی بین شیخ الريیس ابوعلی سینا و ابو سعید [..]

روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و [..]

گویند که لقمان حکیم یک سال به نزد حضرت داود (ع) می آمد و وی زره جنگ درست می [..]

تازه متولد شده بود. والدینش با لبخند به او می نگریستند... [..]

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام [..]