عشق آمد، عقل از آن آواره شد
صبح آمد، شمع از او بیچاره شد
زیبایی بیان حضرت مولانا در باب جدال عقل و عشق که عشق را به صبح و عقل را به شمع تشبیه میکند، ما را از هر برهان دیگری بینیاز میکند.
منتها چند نکته را در پاسخ به کامنتهای احتمالی لازمست عرض کنم.
اول) هردو ضروریاند عقل در ابتدا و عشق در انتها
دوم) عقل جزیی را میتوان در تضاد با عشق دانست ولی عقل کلی را نه!
سوم) عقل و قلب دو دریچه و موهبت برای شناخت حقایق جهان هستیاند که از سوی خالق در اختیار بشر نهاده شده است.
چهارم) عرفا معتقدند در راه کمال کانون احساسات عالیِ الهیِ قلبی را باید تقویت کرد؛ فلاسفه نیز با ارج نهادن به قدرت تعقل معتقدند از راه استدلال و برهان و دوری از خطاها و آفات عقل میتوان به حقایق عالم دست یافت.
پنجم) هم عرفا و هم فلاسفه در روشن کردن مسیر بشر در طول تاریخ همواره موفق بودهاند اما برای زندگی لذتبخش باید به هر دو روش دست یازید.
ششم) عشق به تنهایی شاید ولی عقل به تنهایی نه! (جمله تاریخی من)
هفتم) عشق ، مرکب همیشه تازهنفس وصال است و عقل مسيروطريق آن.
هشتم) توازن و تعادل بین این دو نیروی عظیم را شعور مینامیم.
نهم) روایت شازده کوچولو هم به بياني ديگر و البته امروزي، بسیار زیبا و قابلتأمل است. امیدوارم به زودی در فرصتی مناسب باز هم بتوانيم در این باره (بصورت لایو) با هم گفتگو کنیم.
شاد و سلامت باشید.
2 نظر
برای ارسال نظر، باید در سایت عضو شوید.