قسمت اول گیلگمش

گيل گمش، خداوندگار زمين، همه چيزي را مي ديد. با همه كسان آشنايي مي جست و كار و توان همگان باز مي شناخت. همه چيزي را درمي يافت. از درون زندگي آدميان و به رفتار ايشان آگاه بود. رازها را و نهفته ها را باز مي نمود. دانش هايي به ژرفاي بي پايان بر او آشكاره مي شد. از روزگاران پيش تر از توفان بزرگ، آگاهي مي گرفت. تا دور دست ها، راهي بس دراز پيمود. سرگرداني طولاني وي سرشار از رنج ها، سفرش انباشته از سختي ها بود.
سختي ها را همه، رنجور، به نيش آهنين قلم برنبشت. آثار سترگ و سختي هاي گرانش، بر سنگ سخت نبشته شد.
گيل گمش- پهلوان پيروز- گرداگرد اوروك را به حصار برمي آورد. در شهر محصور، پرستشگاه مقدس به كوهي سربلند مي مانست. بنيادش، سخت و پاي درجا، چنان است كه گوئي همه از سربش بكرده اند. انبار گندم شهر، در پس خانهئي شكوهمند كه از آن خداي آسمان است، زميني پهنهور را فرا گرفته. كاخ پادشا، با سنگ هاي نماي خويش در روشني مي درخشد. همه روز را پاسداران بر ديوارها ايستاده اند؛ نيز سراسر شب را نگهبانان پاس مي دارند.
يك سوم گيل گمش آدمي، دو ديگر بخش وي خداست.
شهريان به هراس و شگفتي در نقش پيكرش مي نگرند. در زيبائي و نيرومندي، هرگز چون اوئي به جهان نيامده است: شير را از كنامش به در مي كشد، چنگ بر يال مي افكند، و به زخم دشنه مي كشد. نر گاو وحشي را به زخم كمان تند و زورمند شكار مي كند. در همه شهر، سخنش قانون است... اراده او، پسران را، از فرمان پدر برتر است.
هر پسر، از آن بيشتر كه به مردي رسد، به خدمت شبان بزرگ شهر درمي آيد: از براي شكار يا سپاهيگري، نگهباني رمه ها يا پاسداشتن بناها، به دبيري يا به خدمت در پرستشگاه مقدس.
گيل گمش خستگي نمي داند، سختي ها شادترش مي دارند. زورمندان، بزرگان و دانايان، سالديدگان و برنايان، ناتوانايان و توانايان همه مي بايد تا از براي او به كار برخيزند. جلال اوروك مي بايد تا از ديگر شهرها، از هر دياري و سرزميني تابنده تر باشد.
0 نظر
برای ارسال نظر، باید در سایت عضو شوید.