
پيدايش تصوّف در اسلام
در اسلام تصوف و عرفان وجود نداشت و فقط زهد بود. مسلميني كه ميخواستند خود را به كمال معنوي برسانند، زهد را پيش ميگرفتند. از نيمهي قرن دوم هجري تصوف وارد اسلام شد ولي قبل از اينكه اسلام در شرق توسعه يابد تصوف در مشرق زمين وجود داشت...
در ايران، تصوف قبل از اسلام وجود داشته و عدهاي از حكماي (افلاطونيون جديد) قبل از اسلام، از بيم سلاطين روم گريختند و به ايران پناهنده شدند و پادشاهان ايران به آنها پناه دادند و دانشمندان مزبور نظريههاي (افلاطونيون جديد) را به اطلاع علماي ايران رسانيدند و از همان موقع زمينه تصوف در ايران آماده شد.
از نيمه قرن دوم هجري بتدريج تصوف در مشرق زمين وسعت پيدا كرد و در كشورهاي اسلامي صوفياني پديدار گرديدند و چيزهايي گفتند بدوناينكه بيان آنها مثل صوفيان ادوار بعد، عميق باشد بهطوري كه ضمن دروس ملاصدرا گفته شد در قرن دوم و نيمهاول قرن سوم هجري فيلسوفاني در كشورهاي اسلامي بوجود آمدند اما هيچيك از آنها، صوفي يا عارف نبودند ولي از نيمه دوم قرن سوم طليعه صوفيان و آنگاه عارفان پديدار گرديد و در قرون چهارم و پنجم، ششم و هفتم هجري تصوف و عرفان در كشورهاي اسلامي و به خصوص ممالك ايران به اوج كمال رسيد، در اين چهار قرن چون صوفيان و عارفان مورد آزار قرار ميگرفتند براي بيان مافيالضمير خود كه همه بر محور عشق دور ميزند(زيرا عقيده داشتند كه با عشق ميتوانند به حقيقت برسند) اصطلاحاتي وضع كرند كه اصطلاحات عاشقانه بود از قبيل ناز معشوق و نياز عاشق و درازي شب هجران و كوي محبوب و ميكده و مي و ساقي و مطرب و صنم، بادهفروش و پير ميفروش و دير مغان و خرابات و ناله چنگ و چاه زنخدان و غيره. . .
صوفيان و عارفان اين اصطلاحات را طوري به كار ميبردند كه هيچ يك از افراد عادي كه اهل تصوف و عرفان نبودند نميتوانستند بفهمند كه منظور واقعي گويندگان چيست و تصور ميكردند كه آنها خواهان شرابي هستند كه از آب انگور بدست ميآيد و آرزو دارند كه همه عمر را در ميفروشي بگذرانند و با آهنگ چنگ از دست يك زيبا روي ميفروش، شراب بنوشند. چون گفتههاي مربوط به عشق و مي و معشوق در اشعار عاشقانهاي كه ايرانيان غزل ميخوانند گنجانيده ميشد غزل در ادب فارسي داراي اهميت شد و غزلسرائي از هنرهاي شعري اصيل گرديد. صوفيان و عارفان طوري در سرائيدن غزل استاد شدند كه هيچ يك از علماي ديني، قادر نبودند كه معاني واقعي اشعار عاشقانهي آنها را بفهمند. جز اينكه خود عارف باشند. صوفيان و عارفان تمام چيزهايي را كه از بيم علماي ديني نميتوانستند بر زبان بياورند، به زبان غزلهاي عاشقانه بيان كردند و بعضي از آنها (مثل حافظ) طوري در سرودن غزل استادي داشتند كه وقتي غزلي از آنها خوانده ميشد حتي صوفيان و عرفا هم از آن معاني مختلف استنباط ميكردند و هر صوفي و عارف به اندازه معرفت خود و پيشرفتي كه در تصوف و عرفان كرده باشد چيزي از آن ميفهميد و گاهي شنيدن غزلهاي مزبور عارفان بزرگ را از فرط شوق و وجد بحال اغماء در ميآورد. چون عارفان بزرگ از آن غزل چيزهائي ميفهميدند كه عارفان متوسط و به طريق اولي عرفاي كوچك قادر به فهم آن نبودند.
يكي از عرفاي ايران مرحوم اديب پيشاوري وقتي اين غزل حافظ را خواند از شدت وجود و هيجان به حال اغماء افتاد:
مأخذ: ملاصدرا
به همت: سونيا خندان
از نيمه قرن دوم هجري بتدريج تصوف در مشرق زمين وسعت پيدا كرد و در كشورهاي اسلامي صوفياني پديدار گرديدند و چيزهايي گفتند بدوناينكه بيان آنها مثل صوفيان ادوار بعد، عميق باشد بهطوري كه ضمن دروس ملاصدرا گفته شد در قرن دوم و نيمهاول قرن سوم هجري فيلسوفاني در كشورهاي اسلامي بوجود آمدند اما هيچيك از آنها، صوفي يا عارف نبودند ولي از نيمه دوم قرن سوم طليعه صوفيان و آنگاه عارفان پديدار گرديد و در قرون چهارم و پنجم، ششم و هفتم هجري تصوف و عرفان در كشورهاي اسلامي و به خصوص ممالك ايران به اوج كمال رسيد، در اين چهار قرن چون صوفيان و عارفان مورد آزار قرار ميگرفتند براي بيان مافيالضمير خود كه همه بر محور عشق دور ميزند(زيرا عقيده داشتند كه با عشق ميتوانند به حقيقت برسند) اصطلاحاتي وضع كرند كه اصطلاحات عاشقانه بود از قبيل ناز معشوق و نياز عاشق و درازي شب هجران و كوي محبوب و ميكده و مي و ساقي و مطرب و صنم، بادهفروش و پير ميفروش و دير مغان و خرابات و ناله چنگ و چاه زنخدان و غيره. . .
صوفيان و عارفان اين اصطلاحات را طوري به كار ميبردند كه هيچ يك از افراد عادي كه اهل تصوف و عرفان نبودند نميتوانستند بفهمند كه منظور واقعي گويندگان چيست و تصور ميكردند كه آنها خواهان شرابي هستند كه از آب انگور بدست ميآيد و آرزو دارند كه همه عمر را در ميفروشي بگذرانند و با آهنگ چنگ از دست يك زيبا روي ميفروش، شراب بنوشند. چون گفتههاي مربوط به عشق و مي و معشوق در اشعار عاشقانهاي كه ايرانيان غزل ميخوانند گنجانيده ميشد غزل در ادب فارسي داراي اهميت شد و غزلسرائي از هنرهاي شعري اصيل گرديد. صوفيان و عارفان طوري در سرائيدن غزل استاد شدند كه هيچ يك از علماي ديني، قادر نبودند كه معاني واقعي اشعار عاشقانهي آنها را بفهمند. جز اينكه خود عارف باشند. صوفيان و عارفان تمام چيزهايي را كه از بيم علماي ديني نميتوانستند بر زبان بياورند، به زبان غزلهاي عاشقانه بيان كردند و بعضي از آنها (مثل حافظ) طوري در سرودن غزل استادي داشتند كه وقتي غزلي از آنها خوانده ميشد حتي صوفيان و عرفا هم از آن معاني مختلف استنباط ميكردند و هر صوفي و عارف به اندازه معرفت خود و پيشرفتي كه در تصوف و عرفان كرده باشد چيزي از آن ميفهميد و گاهي شنيدن غزلهاي مزبور عارفان بزرگ را از فرط شوق و وجد بحال اغماء در ميآورد. چون عارفان بزرگ از آن غزل چيزهائي ميفهميدند كه عارفان متوسط و به طريق اولي عرفاي كوچك قادر به فهم آن نبودند.
يكي از عرفاي ايران مرحوم اديب پيشاوري وقتي اين غزل حافظ را خواند از شدت وجود و هيجان به حال اغماء افتاد:
بيمزد بود و منت هر خـدمتي كـه كردم....... يـا رب مـباد كـس را مخدوم بيعنايت
دنـدان تـشنه لب را آبي نـميدهد كـس....... گوئـي ولي شناسان رفتند از اين ولايت
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا...... سرها بريـده بيـني بيجرم و بيجنايت
چشمتبهغمزه ماراخونخورد و ميپسندي....... جـانـا روا نباشــد خونريـز را حـمايت
دنـدان تـشنه لب را آبي نـميدهد كـس....... گوئـي ولي شناسان رفتند از اين ولايت
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا...... سرها بريـده بيـني بيجرم و بيجنايت
چشمتبهغمزه ماراخونخورد و ميپسندي....... جـانـا روا نباشــد خونريـز را حـمايت
مأخذ: ملاصدرا
به همت: سونيا خندان
0 نظر
برای ارسال نظر، باید در سایت عضو شوید.