دقيقا يادم نيست اواخر سال ۷۴ بود يا اوايل سال ۷۵ كه يكي از دوستانم به من مراجعه كرد و گفت: يك تهيه كننده از بچه هاي جبهه و جنگ مي خواد يك ويدئو كليپ بسازه براي حضرت امير (ع) تا در ماه مبارك رمضان از تلويزيون پخش كنند، دنبال يك نفر ميگرده تا بعنوان خواننده براشون بخونه. از مثنوي بلند آقاي رضا اسماعيلي بخش هايي را خودم انتخاب كردم و به تهيه كننده دادم تا به دنبال ساخت آهنگ براي آن باشد .يك روز به من گفت قرار گذاشتم بريم مركز موسيقي صدا و سيما تا با استاد شهبازيان صحبت كنيم.
در آن زمان آقاي علي معلم رئيس مركز موسيقي و آقاي شهبازيان قائم مقام ايشان بودند. محل ضبط استوديو قديمي صبا بود. وارد استوديو شدم هنوز كسي نيامده بود و ساعت حدود يك و نيم بعد ازظهر بود براي اولين بار بود كه وارد يك استوديو ضبط موسيقي مي شدم و همه چيز برايم تازه و جالب بود.
پس از مدتي استاد شهبازيان به همراه جواني كه بعدا فهميدم نامش مجيد اخشابي است وارد استوديو شدند. آن روز مجيد اخشابي هنوز خواننده نشده بود و بعنوان دستيار استاد در ضبط و نيز نوازنده سنتور حضور داشت. به ترتيب نوازنده ها آمدند و كار ضبط ادامه داشت.
اول سازهاي زهي، به دنبال آنها سازهاي ديگر مثل سنتور، فلوت و دف ضبط شدند. مسئول استوديو آمد و پايه ميكروفون را برايم تنظيم كرد، گوشي را داد تا به گوشم بزنم و در را بست و رفت. با نگاهي نگران چشم به استاد شهبازيان و مجيد اخشابي دوخته بودم كه آنطرف شيشه و پشت دستگاه هاي ضبط آماده بودند تا من خواندن را شروع كنم.
فكر ميكنم بعد از يك ساعت به انتهاي ترانه رسيديم و آخرين قسمت ضبط شد. در آن لحظه استاد فراموش كرده بود ميكروفون داخل اتاق صدا را ببندد و مشغول صحبت با مجيد اخشابي بود داشت به مجيد اخشابي ميگفت: يكبار ديگه بهش بگم بخونه كه درآن هنگام من صداي استاد رو شنيدم.
مجيد به استاد گفت استاد خوبه ديگه ولش كن بيچاره رو. استاد رو كرد به مجيد و بدون توجه به اينكه من دارم ميشنوم گفت نه پر رو ميشه بايد باز هم بخونه.
مجيد گفت ولي آقاي شهبازيان خوب خونده نيازي نيست. بعد از چند دقيقه اي گفتگوي ايشان استاد گفت بعضي قسمتا رو دوباره بايد بخوني و من اين كار را كردم ولي فكر ميكنم براي بار آخر ديگه كار را ضبط نكردند و بيشتر باصطلاح براي كم كردن روي من بود البته من ادعايي نداشتم.
ساعت نزديك نيمه هاي شب بود كه پس از اتمام ترانه استاد فرمودند كافيه بيا بيرون. خدايا اين لحظه هيچوقت از خاطرم نميره با دلهره از استوديو آمدم بيرون و وارد اتاق صدا شدم. استاد شهبازيان، مجيد اخشابي و مرحوم شاه بيگ (صدا بردار) پشت ميز صدا نشسته بودند و من خسته و بي رمق به ايشان چشم دوختم. استاد از جا بلند شد و اينبار با نگاهي پدرانه با دست به پشت شانه هايم زد و گفت: آفرين خيلي عالي بود. اين جمله تمام انرژي از دست رفته ام را به من بازگرداند.
هنگام خداحافظي رسيد از استاد تشكر كردم همينطور از مجيد.درحالي كه مطلع ترانه را زمزمه ميكردم.
در آن زمان آقاي علي معلم رئيس مركز موسيقي و آقاي شهبازيان قائم مقام ايشان بودند. محل ضبط استوديو قديمي صبا بود. وارد استوديو شدم هنوز كسي نيامده بود و ساعت حدود يك و نيم بعد ازظهر بود براي اولين بار بود كه وارد يك استوديو ضبط موسيقي مي شدم و همه چيز برايم تازه و جالب بود.
پس از مدتي استاد شهبازيان به همراه جواني كه بعدا فهميدم نامش مجيد اخشابي است وارد استوديو شدند. آن روز مجيد اخشابي هنوز خواننده نشده بود و بعنوان دستيار استاد در ضبط و نيز نوازنده سنتور حضور داشت. به ترتيب نوازنده ها آمدند و كار ضبط ادامه داشت.
اول سازهاي زهي، به دنبال آنها سازهاي ديگر مثل سنتور، فلوت و دف ضبط شدند. مسئول استوديو آمد و پايه ميكروفون را برايم تنظيم كرد، گوشي را داد تا به گوشم بزنم و در را بست و رفت. با نگاهي نگران چشم به استاد شهبازيان و مجيد اخشابي دوخته بودم كه آنطرف شيشه و پشت دستگاه هاي ضبط آماده بودند تا من خواندن را شروع كنم.
فكر ميكنم بعد از يك ساعت به انتهاي ترانه رسيديم و آخرين قسمت ضبط شد. در آن لحظه استاد فراموش كرده بود ميكروفون داخل اتاق صدا را ببندد و مشغول صحبت با مجيد اخشابي بود داشت به مجيد اخشابي ميگفت: يكبار ديگه بهش بگم بخونه كه درآن هنگام من صداي استاد رو شنيدم.
مجيد به استاد گفت استاد خوبه ديگه ولش كن بيچاره رو. استاد رو كرد به مجيد و بدون توجه به اينكه من دارم ميشنوم گفت نه پر رو ميشه بايد باز هم بخونه.
مجيد گفت ولي آقاي شهبازيان خوب خونده نيازي نيست. بعد از چند دقيقه اي گفتگوي ايشان استاد گفت بعضي قسمتا رو دوباره بايد بخوني و من اين كار را كردم ولي فكر ميكنم براي بار آخر ديگه كار را ضبط نكردند و بيشتر باصطلاح براي كم كردن روي من بود البته من ادعايي نداشتم.
ساعت نزديك نيمه هاي شب بود كه پس از اتمام ترانه استاد فرمودند كافيه بيا بيرون. خدايا اين لحظه هيچوقت از خاطرم نميره با دلهره از استوديو آمدم بيرون و وارد اتاق صدا شدم. استاد شهبازيان، مجيد اخشابي و مرحوم شاه بيگ (صدا بردار) پشت ميز صدا نشسته بودند و من خسته و بي رمق به ايشان چشم دوختم. استاد از جا بلند شد و اينبار با نگاهي پدرانه با دست به پشت شانه هايم زد و گفت: آفرين خيلي عالي بود. اين جمله تمام انرژي از دست رفته ام را به من بازگرداند.
هنگام خداحافظي رسيد از استاد تشكر كردم همينطور از مجيد.درحالي كه مطلع ترانه را زمزمه ميكردم.
"بر گرفته از وبلاگ شخصی حسین زمان"
"با تشکر از دوستان عزیز خانم ها زهره محمدی زاده و فاطمه دهقان حداد که مطالب را برای سایت ارسال کردند"
1 نظر
برای ارسال نظر، باید در سایت عضو شوید.