بعد از حال و احوال پرسی های مرسوم...
می پرسم: طعام بهتره یا اطعام؟
با تمأنینه جواب میدن: عرضم به حضور شما که هر دوشون دارای ویژگیهایی هستند که به نظر من قابل توجهند ولی بدیهی ست که در کلمۀ اطعام یک انگیزۀ انسانی هم نهفته ست و قطعا خود اون کلمه یه ارجمندی و ارزش بیشتری نسبت به طعام داره. بهرحال مهمانوازی و پذیرائی جزو خصایص و خصایل نیک انسانی ست که این انگیزه های باارزش می تونه باعث بشه که فرد برای اطعام تلاش کنه. ضمن اینکه فردی که برای اطعام کسانی که بنا به هر دلیلی این توانایی رو ندارند که سهمشون رو از زندگی بردارند، تلاش می کنه مسلما از ارج و قرب بیشتری نزد خدا و خلق خدا نسبت به کسانی که تنها به فکر طعام هستند، برخورداره.
می پرسم: چه فروشگاهی بهتر از فروشگاه این عالمه؟
با لبخند میگن: آیا شما فروشگاهی سراغ دارید به بزرگی این عالم که ما اصلا بتونیم مقایسه بکنیم! خیلی از فروشگاههای زنجیره ای هستند که ممکنه از هر کدومشون صدها عدد توی کشورهای مختلف وجود داشته باشه که اگه همشونو یه جا جمع کنیم حتی به وسعت یه شهر کوچک هم نشن به همین خاطر هم این دنیا که روی این کرۀ خاکی استواره و در واقع عالم حیات ما انسانهاست و اینکه هر چه بخواهی بقول معروف از شیرمرغ تا جان آمیزاد درش هست ، با این عظمت و کیفیت، قابل قیاس با هیچ فروشگاهی نیست.
می پرسم: ما در فروشگاههای این دنیا در ازای گرفتن هر جنسی یه بهایی می پردازیم و خب حتما قبول دارید که چیزی که در ازای گرفتن هر چیزی از این عالم باید پرداخت کنیم عمره ، به نظرتون چی می تونیم باارزش تر یا لااقل هم بهای عمر دریافت کنیم؟
میگن: معلومه! عمر بسیار ارزشمنده اما بهرحال این عمر رو شما بایستی پرداخت کنید مثل یک حساب بانکی که با موجودیش یه محصولی رو خریداری کردید یا مثلا هتلی رو رزرو کردید چه شما از اون محصول استفاده بکنید چه نه و چه به اون هتل برید و از امکاناتش استفاده بکنید و چه نه از حساب بانکی شما کم میشه، حالا زمانی که شما پا به عرصۀ گیتی می گذارید زندگی رو رزرو می کنید حالا چه زندگی بکنید و چه زندگی نکنید، چه بهره مند باشید از نعمات زندگی و چه نه، لج کنید و در رو روی خودتون ببندید، عمرتون در حال گذره و بهرحال از زمانی که کنتور زندگی شروع به عدد انداختن میکنه شما خواه ناخواه باید سهمتونو از زندگی بپردازید.
می پرسم: توی مغازه های این دنیایی هرچقدر پول بدی آش می خوری اما تو این عالم اگه یه دونه بکاری ازش یه خوشه سبز میشه، درسته؟
پاسخ میدن که: خب اون هم بلاخره یه نسبتی داره، همیشه بین نیت، هدف و تلاش شما و میزان موفقیت و دریافت محصول و نعمت شما یه نسبتی وجود داره و ممکنه که شما در یک جایی یک معامله ای بکنی که یک بدی و مثلا هفتاد و پنج صدم دریافت بکنی. ممکنه در معاملات انسان با خدا یک بده و یک میلیارد دریافت بکنه و این نسبت نسبت ثایتیه چون عدل وجود داره...شما همیشه اگر یک بدی یک میلیارد دریافت می کنی. این جوری نیست که کسی فکر کنه که من یکهزار دادم دویست دریافت کردم ولی اون شخص یک داده و یک میلیارد دریافت کرده، نه!...معادلات و معاملات روزگار در عرصۀ کلانش خیلی از آیتمهای نهفته و پنهان رو در خودش مستتر داره که عقل و ذهن ما به اون اشراف نداره که بخواد معادله ش رو کشف کنه. به بیان خیلی راحت میگن اگه خوبی کنی خوبی می بینی یا مثلا جواب خوبی خوبیه و جواب بدی هم بدی، اونوقت شما یه روز تصمیم می گیری خوبی کنی و توقع داری که مثل بازی پینگ پونگ این خوبی مثل توپ بلافاصله بهتون برگرده، در حالیکه ممکنه پاسخ این خوبی در معادلات زمانی ما نگنجه و جواب این خوبی رو بیست سال دیگه دریافت کنی یا مثلا الان یه بدی ای می کنید ممکنه پنجاه سال دیگه باید جورش رو بکشید.پس کلا بر ما واضح نیست که چنین فرآیندی با چه معادلۀ زمانی ای اعمال میشه ولی در هر صورت چنین چیزی وجود داره.
می پرسم: مشکل فرصتیه تا مس وجود تبدیل به طلا بشه...چقدر این حرف رو قبول دارید؟
مصاحبه مجید اخشابی با سایت رسمی پرسه های پاییزیپاسخ میدن: نه...مشکل فرصت نیست، در واقع شاید بهترین عبارت رو حضرت حافظ بکار برده و برای این پاسخ پناه می برم به این بیت رویایی حافظ که فرموده: دست از مس وجود چو مردان ره بشوی/تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی، دست شستن لازمه در واقع وقت لازم نیست. همۀ ما وقت، زمان و عمر رو داریم یعنی سرمایه هاشو داریم، ساز و کار و اون فرآیندی که ما رو به زر شدن می رسونه رو بایستی اعمال کنیم. کیمیاگری مثل پرواز جزو علومی بوده که انسان همیشه در آرزوی محقق شدنشون بوده...شاید چند صد سال پیش این فکر کمی خیال پردازانه، شاعرانه یا حتی دور از ذهن بوده که کسی پرواز کنه اما همین خیال با تلاش و کوشش انسانهایی که اونو در ذهنشون پرورونده بودن بلاخره به حقیقت پیوست ولی رویای کیمیاگری هنوز به حقیقت نپیوسته، اگرچه به گونه های دیگه کیمیا اتفاق میافته...مثلا همین مادۀ سیاه و عجیب و غریبی که از دل زمین بیرون میاد و مثلا تبدیل میشه به یک سرنگ تزریقات یا یک سرم که صد در صد بهداشتی و ایزوله ست و عاری از هر گونه میکروب و ویروس و آلودگیست و خب این خودش یعنی کیمیاگری ولی اینکه اون موقع می خواستن با کیمیاگری مس رو تبدیل به طلا کنن هنوز اتفاق نیافتاده که شاید بیفته شاید هم نه! ولی کیمیاگر اعظم خودش همۀ کارها رو میکنه و در دل معادن مس طلای نابی رو جا میده که با هیچ کیمیاگری ای نمیشه به اون درصد از خلوص در طلا رسید. به عبارت دیگه عیار طلای وجود ما با دستان توانمند کیمیاگر هستی و با تیزاب خواهش و تلاش ما تغییر می کنه. از طرفی دانش ما بقدری محدود و ما انسانها بقدری کندیم که سالها طول میکشه تا فرمولی رو کشف کنیم، در واقع کتاب دانش بشری هر هزار سال یکبار ورق می خوره. اما برای اون زر شدنی که همه بدنبالشن باید دست بشوییم...نیاز به دست شدن، دل کندن و صرف نظر کردن از خیلی از ملعبه ها و زرق و برقها و خواستنی ها و صبر هست تا کیمیاگری اتفاق بیافته یا اعمال بشه.
می پرسم: یعنی شما نظرتون اینه که صبر دستمایۀ این فرآینده یا کاتالیزرش؟
پاسخ میدن که: صبر از ارکان این فرآینده، کاتالیزورها یک فرآیند رو تسریع میکنن اما صبر تحقق می بخشه و در واقع عامل امکان و تحقق اندیشه های من و شماست و البته و صد البته خواست آفریدگار شرطه. خیلی جاها و البته به نقل از نویسنده ای گفتم که "صبر سرآغاز یاری خداونده" ، اگر قرار باشه از خداوند کمک بطلبیم و خداوند هم قبول کنه که به ما کمک کنه باید زمان در اختیار ساز و کار طبیعت بذاریم تا به وقتش نتیجه بگیریم...
می پرسم: مگه میشه خدا نپذیره که به ما کمک کنه؟!
با تحکم میگن: نه!...اما اینجوری هم نیست که شما بگید کن فیکون! این فقط مختص یزدانه و ما برای رسیدن به خواسته هامون چه کوچک و چه بزرگ باید یه پروسۀ زمانی رو طی کنیم.
می پرسم: گفتید دست شستن...از چی؟ از کی؟ چه جوری؟
پاسخ میدن: عرضم به حضورتون که شما برای بیمار نشدن هم باید دست بشویید، برای گرفتار نشدن هم باید دست بشویید چه برسه به اینکه بخوایید به چیزی برسید! البته دست شستن در تعبیر حافظ من فکر میکنم که تحمل و پذیرش ریاضته و سختی تلاش و به مرحلۀ اجرا رسوندن اراده ست...بارها من حسرت خوردم که بخاطر کارهای ریز و درشتی که باید انجام بدم نمی تونم تو عصر یه روز دل انگیز بهار تو شهر زیبای تنکابن باشم، کنار دریا برم و یا حتی توی همین شهر نمی تونم با فراغ بال توی خیابونها قدم بزنم و زندگی جاری در رگای جمعیت مردم شهر رو تماشا کنم و لذت ببرم یا اینکه رها از همۀ فکر و خیالها یه گوشه ای بشینم و کتابی بخونم خلاصه اینکه برای به مرحلۀ عمل رسوندن هدفی که دارم باید از درک همۀ این لذتها دست بشویم تا بعدا به درک لذتی برسم که از رسیدن به هدفم به من دست خواهد داد. یا مثلا خیلی وقتها پیش میاد که پا روی نفست یا دلت می ذاری یا از خواسته ای که فکر میکنی کیفیت دراز مدتی نداره می گذری بعدها می بینی که چقدر خوب شد که از این خواسته گذشتی، این همون معادلات زمانیه که صحبتش رو کردیم و گفتیم خیلی فراتر از دانش ما عمل می کنه.
ادامه دارد...
4 نظر
برای ارسال نظر، باید در سایت عضو شوید.