-پشت سر مردم حرف نزن. تازه اگه اين طور هم باشه، من بلد نيستم از اين تعريف ها بكنم.
كاوه – اونم دختر بهت نمي ده! اون وقت بايد بري خواستگاري يه خاله فرنوش.
فريبا – مادر فرنوش خانم چه جور آدميه؟
كاوه – والله ما كه خودمون تا حالا نديديمش. ولي اينطور كه مي گن، يه چيزي بين آرلوند و مارادونا و هند جيگر خوار! يه هيكل داره، دوتايي من! از اين در تو نمي آد.
-
خجالت بكش كاوه!
كاوه – ا ا ا بازم اين از مادر زن حمايت كرد. اميدوارم به حق اين روز عزيز، اين مادر فرنوش بياد يه بلايي سر تو بياره، ببينم بازم تو ازش حمايت مي كني يا نه!
-
تو از كجا ميدوني؟ اصلاً تو از كجا مي شناسيش؟ تا حالا ديديش؟
كاوه – شكر خدا تا حالا با اين موجود عزيز برخورد نكردم! اما برات رفتم پرس و جو! رفتم پيش خاله م و پرونده ش رو از بايگاني كشيدم بيرون!

-رفتي پيش اين و اون واسه من تحقيق كردي؟
كاوه – پس چي؟ نبايد ما بفهميم تو مي خواي بري تو چه خونواده اي؟
-مگه من دخترم يا اينكه مي خوام شوهر كنم كه رفتي پرس و جو؟ پسر تو كه آبروي منو بردي!
كاوه – اينه مزد دستم؟ اينه جواب مهربوني هام؟ الهي پسر خير از عمرت نبيني! الهي تنت رو زير ماشين در بيارن! الهي بال بال بزني!
اينا رو مي گفت و مثل زنها، با مشت مي زد تو سينه اش! از خنده مرده بوديم!
-حالا نتيجه تحقيقات چي بود؟
كاوه – ببين! ته دلش داره مالش مي ره كه بفهمه خاله م چي گفته ها! اون وقت واسه من اداي آدماي معصوم رو در مياره! اي عمر و عاص خائن. تو رو من مي شناسم.
-اصلاً نمي خواد بگي. من مي دونم، مادر فرنوش زن بسيار خوبيه.
كاوه – دوزار بده آش به همين خيال باش!
-خدا خفه ات كنه كاوه! ته دلم رو خالي كردي.
كاوه – اگه بفهمي چه طور آدمي يه، ته دلت كه خالي ميشه – هيچي، ته معدت هم خالي ميشه!
-جان من راست مي گي؟
هر و هر زد زير خنده و گفت:
-حالا چرا رنگت پريده؟ نترس. مي گن هر كي از پوست صورتش تعريف كنه، باهاش كاري نداره. اما خدا اون روز رو نياره كه كسي اون رو ببينه و از پوست صورتش تعريف نكنه! مي گن همون جا دست مي كنه تو شيكم طرف و غده فوق كليوي ش رو مي كشه بيرون و خام خام مي خوره.
يه اخلاق هاي عجيبي داره! اما رو هم رفته زن خوبيه! مي دوني؟ تيپ ش مثل هند جيگر خوره!
-گم شو كاوه! ما رو باش كه نشستيم و به دري وري هاي تو گوش ميديم.
كاوه – از من گفتن بود. حالا خودت ميدوني. فقط تا ديديش، تعريف از پوست صورت يادت نره. براش مثل باطل السحر مي مونه. جلوش هم نره. يه خرده عقب واستا باهاش حرف بزن!
فريبا داشت از خنده غش مي كرد. خود كاوه كه اون قدر جدي بود كه اگه نمي شناختمش پاك خودم رو باخته بودم. كاوه دستهايش رو برد طرف آسمون و گفت:
-خدايا، ما كه تو اين دنيا بجز اين يه دونه رفيق نداريم، خودت اين پسره هالو رو از شر هر چي ديو و دد و اژدها و جادوه حفظ كن.
-حالا پاشو يه زنگ بزن به فرنوش و بگو اگه مي آد فردا كارهاش بكنه بريم كوه.
-كوه بريم چيكار؟
كاوه – اونجا، سركوه ميگن يه گياهي در مي آد كه اگه يه مثقالش رو با اشك مورچه و چرك ناخن مرده و پيش آب پسر نابالغ قاطي كني و بخوري، ديگه هيچ سحر و افسون و جادويي كارگر نمي شه!
-اه گم شو كاوه، حالمون رو به هم زدي.
كاوه – آخه يه سوال هايي مي كني! همه كوه مي رن چيكار؟ ميرن دلشون واشه ديگه! ماهام مثل همه. دلم پوسيد از بس يه گوشه نشستم و غم تو رو خوردم!
فريبا در حاليكه كه همش مي خنديد گفت:
ماشالله كاوه خان خيلي با نمكن.
كاوه – غلام شمام. مي دونين فريبا خانم؟ چارلي چاپلين باباي من بود. فقط همون اوايل ازدواجشون با مادرم سر قضيه ختنه سورون، زندگي شون نشد! اين بود كه مادرم منو ازش گرفت و اومد ايران! اونم اسمش رو تو شناسنامه م خط زد. اينه كه منم به كسي نمي گم اسمم كاوه چاپلينه! همه جا مي گم كاوه برومند!
اين دفعه خودش هم خنده ش گرفت و به من گفت:
-پاشو ديگه! زنگ بزن به فرنوش فردا با هم بريم كوه. پس فردا كه مادرش اومد نميذاره رنگ فرنوش رو هم ببيني ها! ببين من كي بهت گفتم.
-بخدا كاوه اگه تو يه روز حرف درست و حسابي هم بزني، هيچكس باور نمي كنه. شدي چوپان دروغگو!

كاوه – پس خبر نداري. دبيرستان كه بودم هر دفعه از طرف مدير مدرسه پدرم رو مي خواستن يه بقال بود دم خونه مون، بهش پول مي دادم و با خودم مي بردمش مدرسه و جاي بابام جاش مي زدم! مديرمون هم فكر مي كرد اون بابامه. يه روز بابام خودش اومده بود مدرسه كه ببينه اوضاع درسي من چه جوريه. بيچاره مدير باور نمي كرد اون بابام باشه! ازش شناسنامه خواسته بود! اون سال مي خواستن از مدرسه بيرونم كنن.

تلفن رو برداشتم و به فرنوش زنگ زدم. خودش جواب داد. جريان فردارو بهش گفتم. قرار شد فردا صبح بياد دنبال ما. گفتم حتماً به پدرت بگو كه با من مي آي كوه.
خداحافظي كرديم و تلفن رو قطع كردم و به كاوه گفتم:
-پاشو بريم پايين. بهتره ديگه مزاحم فريبا خانم نشيم.
فريبا – چه مزاحمتي؟ وقتي شما هستين، هم سرم گرم ميشه و هم دلم اميدوار. ازتون هم خواهش مي كنم لباس سياه رو از تن تون در بيارين. خيلي خيلي ازتون ممنون و متشكرم.
-اگه اجازه بدين تا شب هفت سياه تن مون باشه.
بعد رو به كاوه كه اصلاً دلش نمي خواست از جايش بلند بشه كردم و گفتم:
-پاشو آقا پسر. پاشو بريم پايين.
كاوه – بابا بگير بشين. سه چهار ساعت ديگه مي ريم.
دستش رو گرفتم و بلندش كردم. از فريبا خداحافظي كرديم كه گفت فردا صبحونه رو بريم بالا بخوريم تا رسيديم تو اتاق من، كاوه گفت:
-اي خروس بي محل
-چه خبرته؟ دختره مي خواد استراحت كنه.
كاوه – بابا ما بايد همديگرو بهتر بشناسيم.
-تو رو اگه من ول كنم شماره سريال كوپن پسر عموي نوه خاله ش رو پيدا مي كني و مي شناسي!
كاوه – كوپن نه كالا برگ.
-امشب بمون اينجا. يه زنگ بزن خونه بگو اينجايي.
كاوه – نميشه، من شبها عادت دارم قبل از خواب نسكافه بخورم، داري بهم بدي؟
-اينجا كوفت هم ندارم بهت بدم.
كاوه تازه بابام گفته شبها پيش مرد غريبه نمونم. عيبه! زشته! برام حرف در ميارن.
-حالا كه بابات گفته، پاشو برو، خوش اومدي.
كاوه – نه مي مونم. يه شب هزار شب نميشه. بابام يه شب رو ايراد نمي گيره.
بعد خودش خنديد و گفت:
-بچه هاي مثل من هستند كه از راه به در مي شن ها! هر كاري مي خوان بكنن ميگن يه بار هزار بار نميشه.
بعد يه تلفن به خونه زد و لباسهامون رو عوض كرديم و بخاري رو روشن كردم و كاوه كتري رو گذاشت روش و گفت:
-پسر، داره كم كم از فريبا خوشم مي آد. فقط بدي ش اينه كه مامانم منو به هر كسي نمي ده. هر كي منو بخواد بايد از طبقه آريستو كرات باشه.
-نه خيلي هم به كارهات مي خوره كه اشراف زاده باشي؟
كاوه – اتفاقاً من از طبقه اشراف زادم! اسم مامانم اشرفه. بابام هر وقت كه مامانم باهاش قهر مي كنه واسه منت كشي، بلند داد ميزنه اشرف! دلم برات غش رفت!
با خنده گفتم:
-كاوه از دست تو ديوونه شدم. تو كي مي خواي زندگي رو جدي بگيري؟
كاوه – به جان تو جدي مي گيرم. به خنده هام نگاه نكن. هر چي بيشتر از فريبا خوشم مي آد بيشتر گريه م مي گيره. ياد اين مي افتم كه بايد با ننه و بابام اره بدم و تيشه بگيرم. معلوم نيست كه رضايت بدن با فريبا عروسي كنم.
-اگه موافق نبودن چي؟
كاوه – عيبي نداره، هيجده سالم تمومه! شناسنامه مو ورميدارم و از خونه فرار مي كنم! محضر بالاي هيجده عقد مي كنن. مي آم پيش فريبا. خرجم رو مي ده. بلاخره يه لقمه نون پيدا مي شه كوفت كنيم ديگه! مي رم خونه مردم كلفتي مي كنم.


ادامه دارد...

0
0
0
0 نفر

0 نظر

پیام سیستم
برای ارسال نظر، باید در سایت عضو شوید.