بعد از چند وقت يه خونه ديگه م همون طرفها خريدم. وضع زندگيم خيلي خوب شده بود بهترين زندگي رو براش درست كردم. از طلا سيرش كرده بودم.
خودش مي گفت اونقدر كه من طلا دارم. زرگري نداره!
بهش مي گفتم لياقتش رو داري. خانمي خوشگلي برام يه همچين دسته گلي زاييدي.
هدايت دوباره يه سيگار روشن كرد و دو تا چايي هم ريخت و نفسي تازه كرد. ادامه داد:
زندگي به كامم شده بود. سالها گذشت و آب تو دلمون تكون نخورد.
علي حدوداً شيش سالش شده بود. ديگه كم كم وقت مدرسه ش بود. يه روز كه از سر كار اومدم خونه، بعد از اينكه ياسمين برام چايي آورد و خوردم گفت: مي خوام يه چزي بهت بگم.

گفتم بگو. گفت من اين چند وقت خيلي فكر كردم ديدم عقل هم چيز خوبيه. خدا وقتي يه نعمت مي ده و اگه ازش استفاده نكنه كفران نعمته.
گفتم خوب آره. گفت به نظر تو حيف نيست كه اين صدايي كه من دارم، ازش استفاده نكنم؟
گفتم همون كه واسه شوهرت مي خوني و آهنگ هاي تازم رو اجرا مي كني، استفاده س ديگه.
گفت: منظورم اينه كه برم راديو بخونم!
چپ چپ نگاهش كردم و گفتم همين يه كارم مونده كه زنم بره تو راديو! ديگه نشنوم از اين حرفها زدي ها؟ نون ت نيست؟ آب ت نيست؟ چي چي ت كم و كسره؟
كجاي زندگيت رو لنگ گذاشتم؟ چي مي خواستي واسه ت فراهم نكردم؟
حالا ديگه ميخواي آبروي منو تو سرو همسر ببري؟ دستت درد نكنه ياسمين خانم.
سرش رو انداخته بود پايين و هيچي نمي گفت. منم خيلي عصباني شده بودم. يه خرده كه گذشت گفت حالا من يه چيزي گفتم تو چرا اينقدر خودت رو ناراحت مي كني؟
گفتم اين حرفه كه تو ميزني؟
گفت: چي مي دونم! زنم و ناقص العقل! يه چيزي گفتم. ديگه م از اين حرفها نمي زنم. ببخشيد غلط كردم.
خلاصه اون روز گذشت و تا چند وقتي ديگه حرف و حديث نشد. اما من احمق نفهميدم كه اين جريان از كجا آب مي خوره. ياسمين اهل اين حرفها نبود كه! نگو اين همسايه بي وجدان ما، نشسته بود زير پاش!
چند وقت بعد، دوباره شروع كرد در گوشم قرم قرم كردن كه چي؟ كه دوره زمونه عوض شده و ديگه زن ها نبايد همه ش تو خونه بشينن و كهنه بشورن!
شوهرهاي مردم، افتخارشون كه يه همچين زن با استعدادي داشته باشن كه از قبلش پول در بيارن! اون وقت تو لجبازي مي كني؟
گفتم من از اون مردها نيستم كه از قبل زنم نون بخورم. خوشم هم نمي آد زنم جلوي نامحرم بره وصداش رو مرد غريبه بشنوه! غير از اون. ما احتياجي به پول نداريم.
اين همه پول رو مي خوام چيكار؟ اين دفعه آخرت هم باشه كه اين زمزمه ها رو مي كني ها!
گفت: اينا زمزمه نيست، حرف حسابه.
گفتم ياسمين تو تا حالا اون روي سگ منو نديدي! نذار دهنم واشه!
گفت: دهنت وابشه يا نشه، من كارم رو مي كنم.
يه دفعه اختيار از دستم در رفت و يه كشيده زدم تو صورتش! جا خورد. گريه كنون بلند شد و رفت تو آشپزخونه.
بظاهر مسئله تموم شد، اما اين زندگيمون بود كه تموم شد. چند ماهي گذشت. انگار اون ياسمين رو برده بودن و يه ياسمين ديگه رو جاش گذاشته بودن! كم كم شده بوديم دو تا آدم غريبه.
دفعه بعد رك تو روم واستاد كه من مي خوام برم! تو هم هر كاري كه ازت بر مي آد، بكن. دستت هم اگه روم بلند كني، هر چي ديدي از چشم خودت ديدي ها!
نگاهش كردم و گفتم: تف به روت زن! بي حياي سليطه! اينه مزد كارهام؟
گفت هر كاري كه برام كردي، جاش ازم لذت ش بردي! بقيه ش هم هر چي بوده، باهام حساب كن پولش رو بهت ميدم!
گفتم از كي تا حالا پول در آر شدي كه مي خواي گشاد بازي دربياري؟
گفت تو خبر نداري! خيلي ها از فرق سرم تا نوك پام رو طلا و جواهر مي گيرن!
گفتم اين خيلي ها، اون وقت كه كچل بودي و داشتي مي مردي هم از اين مايه ها واسه ت مي رفتن؟
گفت اينا مال قديمه! حالا رو بگو. اصلاً ميدوني چيه؟ من نمي خوام زن يه مطرب باشم! حالا راحت شدي؟
گفتم: اصل بد نيكو نگردد آنكه بنيادش بد است! برو گمشو از جلو چشمم پتياره خانم!
اينو گفتم و رفتم تو حياط. يه نيم ساعت بعد با يه چايي اومد تو حياط. چايي رو گذاشت جلوم و خودش هم نشست زمين. يه دقيقه كه گذشت گفت، ببين من تو رو دوست دارم، پسرم رو هم دوست دارم. زندگيم رو هم دوست دارم. اما بشرطي كه بذاري برم خواننده بشم. حيفه اين صدا ضايع بشه! تو هم ببخش اگه بهت بي حرمتي كردم. ولي چه ميشه كرد؟ دنيا ديگه فرق كرده، تو ناسلامتي خودت هنرمندي! بايد اين چيزها رو بهتر بدوني.
گفتم من فقط اين رو ميدونم كه يه آشيونه گرم داريم و تو داري خرابش مي كني. لگد به بخت خودت نزن. خير نمي بيني ها!
گفت بخت من اينه كه خواننده بشم.
گفتم من زن خواننده نمي خوام.
گفت به خدا چيزي نميشه. گاهي گداري ميرم يه صفحه ضبط مي كنم و مي آم. آب از آب تكون نمي خوره. اونا فقط هنر منو مي خوان.
گفتم اين چيزي كه تو ميگي. وقتي افتادي تو اين كار، بقيه چيزهاشو مي فهمي.
گفت تو كه تو اين كاري، بقيه چيزهاشو فهميدي؟
گفتم من مردم. كسي با من كار نداره. اما با يه زن خيلي ها كار دارن! اينجا ايرانه!
گفت: حرف آخرت همينه!
گفتم آره. اگه من شوهرتم و بزرگ ترت! مي گم نه! حالا اگه شيطون تو جلدت رفته، برو. اما اگه رفتي ديگه پشت سرت رو هم نگاه نكن. واسه من مثل اينه كه مردي.
گفت: به درك! خلايق هر چه لايق!
بعد استكان چايي رو با پاش زد و پرت كرد يه طرف و رفت تو خونه. يه ربع بعد با يه چمدون اومد بيرون. ديدم راست راستي داره ميره. بغض گلوم رو گرفت. رفتم جلوش و گفتم، چه بدي بهت كردم؟ بي احترامي ت كردم؟ خوارت كردم؟ سرت هوو آوردم؟ باهات بد تا كردم؟ چه آزاري بهت رسوندم كه اين طور دشمن خوني يه من شدي و داري منو مي چزوني؟
گفت كاشكي اين كارها رو كرده بودي! اون وقت خيلي راحت تر مي رفتم دنبال كارم!
گفتم بخدا هر كسي زير پات نشسته، دشمن ته! خيرت رو نمي خوات! والله چشممون زدن! از خر شيطون بيا پايين. به روح قرآن مي ري تا خرخره مي افتي تو لجن ها!
گفت اينا رو تو ميگي. اين خبر ها نيست. بي خودي هم نصيحتم نكن.
اومد كه بره پريدم دستش رو كشيدم و زدمش به ديوار كه يه مرتبه خاك انداز آهني رو برداشت و پرت كرد طرفم. تا خواستم سرم رو بدزدم، خورد تو پيشونيم كه خون وا شد تو صورتم! ديگه چيزي نفهميدم. موهاش رو گرفتم تو چنگم و يه مشت تو گردنش زدم كه از حال رفت.

صداي گريه علي بلند شد. دويدم طرفش و بغلش كردم و بردمش تو خونه كه اين چيزها رو نبينه.
تا برگشتم بيرون، ديدم ياسمين بلند شده. خواستم دوباره بزنمش كه گفت، هر چقدر مي خواي بزني بزن! زورت بهم ميرسه. مي توني تو خونه زنداني م كني. اما بدون كه تا سرت رو بچرخوني يا بهت خيانت مي كنم يا فرار مي كنم.
از غم و غصه گريه م گرفت. بهش گفتم من خيلي زحمت تو رو كشيدم ياسمين.
گفت مي خواستي نكشي! كسي ازت خواسته بود؟ ميذاشتي بميرم.
گفتم حالا از خدا مي خوام كه بميري تا سر منو زير ننگ نكني.
گفت ننه من غريبم بازي در نيار! همسايه ها جمع شدن!
برگشتم ديدم همه همسايه ها رو پشت بوم هاشون واستادن و دارن ما رو نگاه مي كنن.
گفتم ايشالله خبرت رو برام بيارن كه برام آبرو نزاشتي. خدا مرگت بده زن!
گفت خدا سرش شلوغه به اين چيزها نمي رسه.
گفتم لال بشي كه خدا رو هم فراموش كردي. دستت رو شيطون گرفته، داره با خودش مي كشه!
بعد خسته و گريه كنون رفتم لب حوض و صورت خوني م رو شستم و گفتم: من زير شلاق و فلك خم به ابروم نيومد. تو يتيم خونه گرسنگي و بدبختي رو كشيدم و جلوي كسي يه قطره اشك از چشمام نيومد. تو اشك منو در آوردي. خدا اشكت رو در بياره.
برو زن، اما بدون يه روزي با همين پيشوني كه شكستي، سجده خدا رو كردم تا به تو عمر دوباره بده. با همين دلي كه شكوندي غمت رو خوردم تا خوب شدي!
با همين دستها لگن كثافت هات رو خالي كردم. با همين پشتي كه خم كردي كوله ت مي كردم و مي بردمت دكتر تا سالم شدي!
برو كه ديگه جاي زن بي حيايي مثل تو توي اين خونه نيست. برو كه دنيا به هيچكس وفا نكرده. برو كه با همين دل شكسته پيش خدا برات حق مي زنم.
اميدوارم يه روزي بشه كه پشيموني ت رو ببينم. اگه اون خدا، خداس، انتقام من و اين طفل معصوم رو از تو مي گيره. برو نااهل.
بعد رفتم تو خونه پيش علي كه گريه مي كرد. از پنجره ديدم كه چمدونش رو ورداشت و رفت. همين طور تو حياط رو نگاه مي كردم كه ديدم همسايه بالا هم دنبالش رفت. فهميدم كدوم نامردي زير پاي زن من نشسته. پريدم بالا و به زنش گفتم تا فردا مهلت داري كه از اينجا برين وگرنه اسباب هاتونو مي ريزم وسط كوچه!
اومدم پائين. پسرم دويد بغلم و گفت: بابا، مامان كجا رفت؟
گفتم بابا جون گريه نكن. مامانت ديگه مرد!






ادامه دارد...



0
0
0
0 نفر

0 نظر

پیام سیستم
برای ارسال نظر، باید در سایت عضو شوید.